بسم الله الرحمن الرحیم
داستان – شماره یازدهم
داستان مردی که شبیه زنان بود و در حمام زنانه
کار می کرد تا اینکه کارش به توبه کشید و به توبه نصوح معروف شد
نصوح مردی کوسه و بی ریش با
چهره ای زنانه بود. او در حمامهای زنان به
کار مشغول بود و به خصوص دختر شاه را دلاکی میکرد و کسی هم به جنسیت حقیقی او پی نبرده
بود. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش میکرد و هم ارضای
شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار میل به شهوت، او را به
ادامه کارش تشویق می کرد.
روزی نصوح طبق روال همیشگی
در حمام زنانه مشغول کار بود که ناگهان قیل و قالی بلند شد و در آن میان زنی جار زد
که یکی از مرواریدهای گوشواره دختر شاه گم شده است. درب حمام را ببندید و نگذارید
کسی خارج شود تا حاضران بازرسی شوند. نوبت به نَصوح رسید، چون مى دانست که اگر تفتیشش
کنند، کارش به رسوایى کشیده خواهد شد، به خاطر همین هم حاضر نشد که تفتیشش کنند و فرار
کرد و خود را در میان خزانه حمام پنهان کرد. همین که دید مأمورین براى گرفتنش به خزانه
وارد شدند و فهمید که دیگر کارش تمام است، به خداى متعال از ته دل توجه عمیقى نمود
و از روى اخلاص از کرده هاى خود توبه کرد و دست حاجت به درگاه الهى دراز نمود و از
او خواست که از رسوایى نجاتش دهد و گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو
را به مقام ستاریتت این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم.
به مجرّد اینکه نصوح حال توبه
و استغفار پیدا کرد و از کرده خود پشیمان گشت، ناگهان صدایى بلند شد که دست از این
بیچاره بردارید که مروارید پیدا شد. زنانی که بدو ظنین بودند نزدش آمدند و عذرخواهی
کردند. او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت خداوند را مشاهده کرد. این بود که بر توبهاش
ثابتقدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده
بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل
شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.
منابع: کتاب قصص التوابین
میرخلف زاده با تصرف و برداشتی از مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 2228 به بعد