همه چیز درباره مبارزه با هوای نفس

مطالب تخصصی در زمینه مبارزه با هوای نفس شامل آیه، حدیث، راهکار، داستان، معرفی عرفا، تعاریف، محاسبه نفس

همه چیز درباره مبارزه با هوای نفس

مطالب تخصصی در زمینه مبارزه با هوای نفس شامل آیه، حدیث، راهکار، داستان، معرفی عرفا، تعاریف، محاسبه نفس

همه چیز درباره مبارزه با هوای نفس

بسم الله الرحمن الرحیم
به حول و قوه خداوند متعال و استعانت از اهل بیت علیهم السلام، صحفه تخصصی جهادنفس و مبارزه با هوای نفس و نفس اماره،راه اندازی شده است. ان‌شاءالله مطالبی که در این صفحه قرار می‌گیرد شامل هفت بخش به شرح ذیل می‌باشد که حاصل تحقیقات و جمع‌آوری و مطالعات بوده است:
1-بخش معرفی آیات مرتبط
2- بخش معرفی احادیث مرتبط
3- بخش معرفی راهکارهای مرتبط
4- بخش داستان‌های مبارزه با هوای نفس
5- بخش معرفی عرفا
6- بخش تعاریف
7- بخش مربوط به مطالب محاسبه نفس
مطالب به صورت روزانه در کانال تلگرام قرار می گیرد، سپس در این پیج نیز بارگذاری خواهد شد.
telegram.me/antihava کانال تلگرام
خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی ما و رستگار

داستان شماره سه - با موضوع برکتِ خدمت به خلق

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ب.ظ

به نام خدا

داستان شماره سه

داستانی با موضوع برکتِ خدمت به خلق، درباره فردی که به یک پیرزن کمک نمود و دعای آن پیرزن باعث شد تا توفیق آشنایی و شاگردی شیخ رجبعلی خیاط، نصیب آن فرد شود

آقای حاج ابوالفضل صنوبری (که در سال هشتاد فوت کرده‌اند) از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید:

در سال سی و هفت یا سی و هشت با تاکسی کار می کردم، به خیابان بوذر جمهری غربی رسیدم . آن ساعت، شرکت واحد نبود. مردم در صف ایستاده بودند، دیدم دو زن جلو آمدند، یکی بلند قد و یکی کوتاه قد، گفتند یک نفر از ما می‌رود چهارراه لشکر و دیگری می‌رود خیابان آریانا و هر یک پنج ریال می‌دهیم. من قبول کردم.

زن بلند قد پیاده شد و کرایه خود را داد، من به طرف خیابان آریانا حرکت کردم تا زن کوتاه قد را به مقصد برسانم. او ترک زبان بود، متوجه شدم که با خود زمزمه می‌کند که: خدایا! من فارسی بلد نیستم و منزل خود را نمی‌دانم کجاست، هر روز سوار اتوبوس می‌شدم و با دو قران(دو  ریال) جلوی منزلم پیاده می‌شدم، از صبح رفته‌ام و رخت شسته‌ام و دو تومان گرفته‌ام و حالا پنج ریالش را باید بدهم به تاکسی.

من (که ترکی دست و پا شکسته‌ای بلد بودم) به او گفتم: ناراحت نباش می‌روم آریانا، هر کجا منزلت بود پیاده‌ات می‌کنم. خیلی خوشحال شد. بالاخره آدرس را پیدا کردم و ایستادم او یک کیسه از داخل بقچه‌اش بیرون آورد و یک اسکناس دو تومانی از آن در آورد که به من بدهد، من گفتم که پول نمی‌خواهم، خداحافظ. او را پیاده کردم و دور زدم و به سراغ کارم رفتم.

فردا یا پس فردای آن روز با یکی از دوستان برای اولین بار خدمت جناب شیخ رسیدم. در همان اتاق محقری که داشت نشسته بود، چند نفر دیگر هم در حضورش بودند، پس از سلام و احوالپرسی، شیخ نگاهی به من کرد – و ضمیر مرا گفت- و فرمود: ((تو شبهای جمعه منتظر هستی؟ تو هستی.)) من در رابطه با ولی عصر(عج) برنامه‌ای داشتم و منظور ایشان از جمله ((تو هستی)) این بود که در فرج قائم آل محمد(عج) تو هم هستی با توجه به سوابقی که خداوند به من مرحمت فرموده بود، با این سخن شیخ آن شب محشری به پا شد، ما گریه کردیم، شیخ گریه کرد، اطرافیان گریه کردند، خیلی زیاد! بعد جناب شیخ به من فرمود: ((می دانی چطور شد تو آمدی پیش من؟ آن زن کوتاه قد که سوار کردی و از او پول نگرفتی، او دعا کرد در حق تو و پروردگار عالم دعای او را در حق تو مستجاب کرد و تو را فرستاد پیش من)).

کیمیای محبت، ری شهری،1380،ص230

  • مبارزه با هوای نفس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی