داستان شماره 4 درباره به دام افتادن زنی توسط یک مرد هوسباز و نقشه زن برای فرار
به نام خدا
داستان شماره چهار
داستانی درباره به دام افتادن زنی توسط یک مرد هوسباز و نقشه زن برای فرار، و حسرت مرد هوسباز تا آخر عمر به خاطر محروم شدنش از عمل نامشروع!
حمام منجاب
یکى از خوشگذاران از خدا بى خبر که همواره در عیش و عشرت به سر مىبُرد، روزى در کنار درب خانهاش نشسته بود.
بانویی با تقوا به حمام معروف ((منجاب)) مىرفت، ولى راه حمام را گم کرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مىکرد تا شاید شخصى را بیابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد. نزد او آمد و از او پرسید: حمام منجاب کجاست؟ آن مرد به خانه خود اشاره کرد و گفت: حمام منجاب همین جاست.
آن بانو به خیال اینکه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد فوراً درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى عمل نامشروع کرد.
زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است، چارهاى جز حیله ندید و گفت :من هم کمال اشتیاق را دارم، ولى چون کثیف هستم و گرسنه، مقدارى عطر وغذا تهیه کن تا با هم بخوریم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهیه کرد و برگشت. زن را در خانه ندید، بسیار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره این شعر را مى خواند:
چه شد آن زنى که خسته شده بود، و مىپرسید راه حمام منجاب کجاست؟
مدتى از این ماجرا گذشت تا اینکه آن مرد در بستر مرگ افتاد. آشنایان به بالین او آمدند و او را به کلمه لا اله الا الله محمد رسول الله تلقین مىکردند. اما او به جاى این ذکر، همان شعر مذکور در حسرت آن زن را مى خواند، و با این حال از دنیا رفت!!
(برگرفته از کتاب یکصد موضوع پانصد داستان، اثر علی اکبر صداقت)
- ۹۴/۰۶/۰۲